With Sepehry Sohrab , ON the WAY _باسهرابِ سِِپهری - در راه
دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۱، ۰۱:۲۷ ق.ظ
One Day , I shall Come !! * po et : Sepehry / Sohrab // روزی , خوا هم آ مد: سُهراب سپهری!! ******************************************************************* رروزی , خواهم آمد / و پیامی خواهم ا فشاند /> دررگها , نور خواهم ریخت / .........وصدا درخواهم داد : ............... > ای سبد هاتان پُر خواب ؟؟؟!!! ای سبد هاتان پُر خواب : > سیب آوردم , سیبِ سرخِ خورشید خواهم آ مد , > گُلِ یاسی ...به گِدا خواهم داد / زنِ زیبای جذامی را , گوشواری دیگرخواهم بخشید / کور را خواهم گفت .......> چه تماشا دارد .....باغ , دورِ گَردی حواهم شد ....../ کوچه هارا خواهم گَشت / جار خواهم زد : آی ....شبنم , شبنم ,شبنم رهگذاری خواهد گفت ....: راستی را....شبِ تاریکی است ..............که کهکشانی خواهم دادش روی پُل دخترکی بی پا ست , دُبِ اکبر را.....برگردنِ او .......خواهم آویخت <<<<<<<<<<<<<< >>>>>>>>>>> هر چه ....دُ شنام.......از لب ها .....خواهم ...برچید //// هرچه دیوار....از جا خواهم ...برکند را هزنان را خواهم گفت ......./ کاروانی می آید ......بارَش لبخند<<<<<<>>>>>>>>>>>> ابر را , پاره حواهم کرد /.........من گِرِه خواهم زد.....چشمان را ....با خورشید , دل هارا با عشق , سایه هارا باآب /......شاحه هارا با باد>>>>>><<<<<<<....و به هم خواهم پیوست : خوابِ کودک را.......با.....زمزمه ی ....زنجره ها باد بادک ها....به هوا ...خواهم بُرد /...گلدان ها ....آب خواهم داد >>>>>>>>>>>>>>>> خواهم آمد...../ در آخورِ اسبان , گاوان , علفِ سبزِ نوازش....خواهم ریخت / مادیانی تشنه ,سطلِ شبنم را....خواهم آورد / خَرِ فرتوتی درراه ...../من مگس هایش ....خواهم زد>>>>>>>>>>>>>>> خواهم آمد , سرِ هر دیواری , میخکی ...خواهم کاشت /.....پای هر پنجره ای ...شعری ...خواهم خواند.../....... هر کلاغی را , کاجی ..خواهم داد.../ مار را خواهم گفت : چه شِکو هی دارد غوک !! آشتی خواهم داد / آشنا خواهم کرد /راه خواهم رفت /نور خواهم خورد/....دوست خواهم داشت ............*********************************************************............. I link my arm in your , s دست , در دستِ تو...}}سهراب عزیز : چه هنگامه ای می شود , چه هنگامه ای ؟! / تداخُلِ دو جُنُون / در گُستَره ی نِوِ شتاری ما /و پیوندِ دوقلم , ونگاه ../..در عرصه ای از انعکاسِ بی تا بی ها / در حالتی زِ عشق ........**** تا بیائی , قلم ات را , تَعَقُل , بیاموزی / رفته است , از آن طَرَ فِ شعر , بیرون .../ بگذار تا این تَجرُبَت هم , سهمِ ما باشد / سهمی , غیرِ قابل تفکیک / در هم , و دست در دست **** بگذار , عاقلان , این بار هم , چشم بر گردانند , بی سهمی از جُنون !! / تنها , مجنون که بیاید , به تماشا ی مان / دستانِ مارا بَس ! / در راه , دست در دست , وسلوک !!! ************************************* با همه کشش درونی ام , نسبت به شما , یا شاید: ارادت !! وسال ها پیر یک انجمن ادبی بودن , نمی دانم شعرِ {روزی خواهم آمد} را در چه حالتی سروده ای ؟ اما , چند و چونِ زندگی با سرطان خون !! ودرد هائ که همراهش بود و تو کشیدی وچشیدی , این گمان را یاری میدهد که : تصاویر این شعر , عصاره همه دریافت های تو باید باشد که فقط ....خویشاوندانِی که با تو زاویه نگاه مشترک دارند و داشته اند , وبا تکرار تجربیات تو , در درون خویش : آنها را در یافته اند, وبه ادراک مشترک با تو, رسیده اند!!! غمگین میشوم که بگویم : تصاویر ی که ارائه داده ای , تصویر ی از انسانی کامل است , که : مسیح وار , بر بشریتی که در اسارت { خود} ,روزگار می گذراند , فرود آمده و :::پیامی.. خواهد افشاند !! میخواند!! که نَفسِ : ابلاغِ پیام , شدنی است , اما :...خون ریختن در رگها , و : به آنانی که سبد هاشان پُراز حواب است{ در خواب کاشته اند , ودر داشت نیز درروئیا , و آنچه برداشت کرده اند , وَهمی در روئیا ست } , سیبِ سرخِ حورشید , دادن و.......................همه وهمه : سرشار از مهر بانی .....و بخشندگی بی توقع خداگونه , که در نهادِ اوست.......اما : در رویا روئی انسان با همان ابلاغ پیامِ بی آزار !! بر سرِ پیامبرانِ چه آ مد؟؟ ........حتی با : لا اکراه فی الدین !!! و..............شاید : سهرابِ عاشقِ دانائی !! در تبی سوزان و درد ...درد ...و هزیان...وتبلور همه یافته ها..و آ رزوی رسیدن ....و تحقق آرزوها...با دستانی پُر زمهر...در...مدینه فاضله ای که در آنجا : انسان !! به استقبالِ آگاهی می آید ...و قومِ موسی از:پرستشِ گو ساله دست برداشته و...مسیح دیگر مصلوب نمیشود..وازفرعون.....ابو جهل.....استالین...هیتلر...بوش وبن لادن وشرکا.......حبری نیست !!!!! ************************** ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دهه چهل , دوران رجز خوانی شاعرانِ شعار !! ....تداخل مجادله {من}ها....با کلام....وسیلی توی گوشِ براهنی یا عربده های ادبی نصرت رحمانی...... و...بزرگانِ سبک نیمائی ....و......سپید !! در کافه نادری .!!! ****** و سهراب , بود و .......سوالِ : من کیستم ؟ و....راه.....سلوک....رفتن :.... چه کسی ؟ بود , صدا زد : سهراب !! آشنا بود صدا.......باید امشب بروم !! باید امشب , چمدانی را...که به اندازه تنهائیِ من جادارد !! بردارم و به سمتی بروم ...................... *****کوچک ترها....سکوت !! اما: بزرگان : زنده یاد , اخوان : سهراب , مردی ا ست که شعر لطیف زنانه می گوید !!....وفروغ : زنی اساست که مردانه شعر می سراید !! و اما فروغ !! تنها شاعری است ....که زبانِ سهراب را می فهمد !!!!! **** کجا ...نشانِ قدم ... نا تمام خواهد ماند؟؟<>>>>ادامه <>>
۹۱/۰۹/۲۷