Childhood & clear _sightedness / کودکی و روشن بینی !
مردی ثروتمند ، پسر کوچک اش را به روستا برد ، تابه او نشان دهد که اهالی آنجا چقدر فقیرهستند! آن دو ، یک شبانه روز در کلبه محقر یک روستائی مهمان بودند . در پایان سفر و در راه بازگشت ،مرد ثروتمند از پسرش پرسید : سفر چگونه بود؟ پسر گفت : عالی بود پدر . پدرپرسید:آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر: بله پدر . پدر پرسید چه چیزی در آن دیدی؟ پسر کمی اندیشید و گفت : _ فهمیدم که ما در حیاط مان یک فواره داریم ، و آنها رودخانه ای دارند بی انتها ! _ ما، در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم ، و آنها ستارگان بی شمار ! _ حیاط ما به دیوارها محدود میشوند ، وباغ آن ها نامحدود ! _ پدر متشکرم که فهمیدم ما چقدر فقیر هستیم ! / پدر آب دهانش خشک شده بود وخیره و مبهوت به پسر نگاه میکرد!! (منبع:جام نیوز_حام کودک).