بالا رو، بالا رو، بند نگه بشکن ، وهم سیه بشکن . _ آمده ام ، آمده ام ، بوی دگرمیشنوم ، باد دگر می گذرد . روی سرم بید دگر ، خوشید دگر. _ شهر تو نی ، شهر تو نی ، میشنوی ؟ زنگ زمان : قطره چکید از پی تو ،سایه دوید . شهر تودر کوی فراتر ها ؛ دره دیگر ها . _ آمده ام ، آمده ام ، میلغزد صخره سخت ، میشنوم : آواز درخت ! _ شهر تو نی ،شهر تو نی ، خسته چرا ، بال عقاب؟ و زمین ، تشنه خواب ؟ و چرا روئیدن ، روئیدن : رمزی را بوئیدن ؟ شهر تو ، رنگ اش دیگر، خاک اش ، سنگ اش دیگر . آمده ام ، آمده ام ، بسته نه دروازه ، نه در، جِن ها ، هرسو بِگُذَر. و خدایان هر افسانه که هست . و نه چشمی نگران ، و نه نامی ز پرست ! _ شهر تو نی ، شهر تو نی : در کف ها ، کاسه زیبائی ، بر لب ها : تلخی دانائی . شهر تو در جای دگر ، ره میبر با پای دگر. _ آمده ام ، آمده ام ، پنجره ها میشکفند: کوچه فرو رفته به بی سو ئی ! بی هائی ، بی هو ئی ! _ شهر تو نی ، شهر تو نی ، در وزش خاموشی ، سیما ها : در دود فراموشی : شهر ترا نام دگر ، خسته نه ای؟ گام دگر . _ آمده ام ، آمده ام ، در ها : رهگذر باد عدم . خانه زخود ، وارسته ، جام دوئی بشکسته : سایه (یک) : روی زمین ، روی زمان . _ شهر تو نی ، این و نه آن : شهر تو تا گُم نشود ، پیدا نشود !!
سهراب سپهری ، نقاشی ماندگار است : مانده تا تصاویر او درک شود ، ابزارش هم بوم است هم رنگ . و در وادی شاعرانه ها و طریق معرفت ، گاهی یک واژه یک تصویر میشود ، گاهی : یک عبارت و گاهی کلیت اثر کلامی !! و بسط و توسعه در ک ما ، به هم خانه شدن و همراهی در سیر و سلوک با او درطریق ! بستگی دارد .