یگانه ای ، یگانه ای با آرزو ، بیگانه ای غرقابه ژرفای خویش ، فارغ ، زهر کرانه ای چون حادثی ، در لحظه ها چون لحظه ها ، یک لحظه ای ریشه ! /به خاک خویشتن بی وصلی و بی وصله ای وارسته از وابستگی ، فکر و ، خیال و ، خستگی بی هیچ تصویری زخود ، با هیچ ! در پیوستگی ! *** در راه هی و در هر قدم میلاد و مرگی ! در عدم ! تنها! نگاه و دیدن ی بی هیچ تفسیر و قلم ! بی خود شدی ، از خود گذر بی هوش ، از سود و ضرر لب بسته و / بی گفت وگو غایب ز چشم هر بشر **** بی گله ای ، از گاو وخر بی ترکه و بی چوبِ تر تنها تجلی گاهِ او در جلوه های ، هر قمر هستی ! / پیام ات می دهد خاموش ! / از بحث و نطر !