Sec. 2 / From White Mountain to MAI KONG river shore/ار سفید کوه تا.......بخش2
پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، ۰۷:۴۱ ب.ظ
بخش دوم :::::::::: آبها ! از آسیا , افتاده است ! / دارها ! , برچیده , خون ها شسته اند! هرکه آمد ! بارِ خودرا بست ورفت / ما , همان .........................؟! { تصویر شاعرانه بالا : باز تاب احساس زنده یاد مهدی اخوان ثالث است از چیستان فضای روشنفکری کشور, پس از کو دتای { اراذل واوباش + امریکائی 28 مرداد 1332 !!! } . و بازبانی دیگر !! به قو ل : پیش در آمد فیلم : ترانه برنادت : برای آنان که ایمان دارند , توضیحی لازم نیست / وبرای آنان که ایمان ندارند , هر توضیحی , بی فایده است !! *********** در سراسرِ گیتی , از جمله ایران ! ونهاوند زندگی ,جریان دارد ! وقباد , در سه سال اول دبیرستان , از شاگردان ممتاز ! اما هم کلاسی هایش نام دیگری برایش بر گزیده اند : زین العابدین بیمار ! چراکه او دچار تب مالا ریا شده است !! قرص کِنین ......تب ولرز مدام و با پوست کلفت : شاگرد ممتاز بویژه در دروس ریاضی ! روانش شاد , داش نورالدین ,جوان خوش نیت درس نخوان ! وقتی آقای کابلی , اولین لیسانسه ریاضی نهاوندی , پس از نوشتن فرمول ریاضی , میپرسید : کی میتونه حل مساله را؟ فقط قباد { زین العابدین ...} دست بلند میکرد وبا تن تب دار و دست لرزان , پاسخ را مینوشت , ووقتی از بغل داش نورالدین ردمیشد , باچهره معترض ا ش روبرو می شد ودر زنگ تفریح { اصطلاح آنروزگار} , به او می گفت : آخه مُردنی , مگه مرض داری دست بالا میکنی ,آخه جونم نداری که یه مُشت بزنم تو چونَت !؟ اما قباد , در تمامی راحت باشها : بدون توجه به دیگرا ن در سایه دیوار دبیرستان , روی رمین دراز میکشید و با دستمالی خیس , تب سوزانش را تسکین میداد !! ** قباد , علیرغم نو جوان بودن , به قول علی شریعتی ! در زرورق بزرگ نشده بود , بلکه علائم زخم های پیشینیان قوم اش را برگُرده{پُشتِ } خویش حمل میکرد ! پس , هرگز اهل تسلیم شدن به پشه ANOOFEL نبود !! او , از میانه سال دوم دبیرستان , از زمین برخاست , واطاق پائین خانه شان در کوچه ذکائی را به باشگاه ورزشی تبدیل نمود . چگونه ؟ با سوراخ کردن آجرهای مربع شکل آن روزگار و گذراندن چوبی بلند با کاربرد HALTER و تراشیدن آجر های نیمه , بجای DANBELL و تشویق هم کلاسی ها به آمدن برای بدن سازی , سه روز درهفته , وبانوبتی کردن خرید خُرما برای کسب انرژی بعد از ورزش , علاوه بر شکست دادن مالاریا , هم کلاسی هارا از بیحالی وخمودگی بیرون آورد واز نطر بالا بردن روحیه هم دگرگونی عجیبی در همه ایجاد نمود . یادشان بخیر : جمشید احمدی , اردشیر , علامرضا , فتح اله و...... !؟ در ان زمان در نهاوند تنها یک باشگاه ورزشی موجود بود واکثر داش مشدی ها مشتری اش بودند . باابراز علاقه دانش آموزان , مدیریت هم با تهیه بارفیکس وپارالل , هم روحیه .رزشکاری بالا گرفت , و بجای داش مشدی بازی , پهلوانی وجوانمردی ,آرام آرام جایگزین آن شد . ***** دوره اول دبیرستان تمام شد ! واولین بار , سه رشته ریاضی - طبیعی- و ادبی دایر میشد . حد اقل داو طلب ها برای هر رشته 20 نفر بود . به دلیل مشکل بودن دروس ریاضی , امکان کامل شدن نفرات این رشته بعید به نظر میرسید . قباد , با اطلاع از این مطلب که دانشکده افسری ارتش فقط ریاضی را می پذیرفت , واو به همراه تعدادی دیکر که میحواستند وارد ارتش بشوند , تمام طول تابستان , به تشویق دیگران گذراندند و موفق به تکمیل کلاس شدند و اولین رشته ریاضی نهاوند را بنیان نهادند . البته فقط سال اول , چون به هر حال آمورش غیر مکتب خانه ای , در کشور , جوان بود ! جالب است که : داش نورالدین هم { روان ا ش شاد ! } , رشته ریاضی را انتخاب کرده بود ! وقباد واقعا نگران او بود ,چرا که برای او بسیار سخت بود . قباد , دیگر تب ولرز نداشت , با اندامی ورزیده و سر شار از روحیه ای ناشی از اعتماد به توانائی انسان در برابر بیماری ونقش صبوری ! , در این راستا , با رتبه اول , سال اول ریاضی را به پایان رساند . از یاری های نا پیدای حضرت باری , که امروز آنرا درک میکند این است : که بیماری مالاریا , پس از بهبودی , ایمنی بدن را بسیار بالا میبرد , آنچنانکه تا سن چهل سالگی , او نام یک قرص مُسکن را نمیدانست {{> ودر ابتدای شیوع ایدز , ژاپنی ها برای در مان بیماری ابتدا بیمار را به مالا ریا مبتلا می کردند , تا با بالا رفتن ایمنی بدن بیمار , درمان بیماری را تسهیل نمایند }}. ********
چند نکته : * نوشتن این زندگینامه ! برای پدید آوردن شجره نامه قبیله ای نیست چرا که : فرایند دریافت های راوی , از تجربیات درونی , و آیات ملموس کتاب کریم ! که مخاطبش انسان ! این هنر آفرینش است , برای پوشالی نشان دادن ارزش های قبیله ای , پیام های روشن دارد ! * نوشتن این روایت : روایت رنج ها ! بی همزبانی ها ,وغربت علی واره انسانی ست که : برای پای بندی به ساده ترین نشانه های عملی انسان ماندن ! با چه مرارت هائی رو برو میشود ! * راوی بودن , در این مقوله کمرشکن است ! * تنها ! کسانی باگوشت وپوست شان ! میتوانند گوش بسپارند :که چند گامی , مشابه بر داشته باشند و ...از ادامه راه پشیمان نشده باشند ونه دچار بدبین شدن نسبت به انسان اعم !! * راوی هیچ نیازی به باور هم نوعانش در درون احساس نکرده وبه هر حال انتخاب نظر را حق همه میداند , علیرغم اندوه بی همزبانی همیشگی !! *************************************************** قباد , درصدد ورود به دبیرستان نظام ! دبیرستان نظام تهران , آگهی پدیرش داده بود , باشرط معدل کتبی 14 به بالا . قباد هم راهی شد , در میدان باغشاه {حُر} , به یکی از هم کلاسی ها برخورد نمود , او از زمین داراد خرده پا , و بسیار مغرور بود . قباد با ژست وافاده ای که در او سراغ داشت , باورش نمیشد که او بخواهد وارد ارتش بشود , به غلاوه معدل کتبی او در حد : ناپلئونی بود {اصطلاح آنروز } ! خلاصه , خان خرده پا , با پوز خندی مشکوک !؟ و جمله ای مبهم : { بعدا معلوم میشود ؟!} , از قباد جدا شد . روز بعد ,{ پس از دادن مدارک در روز قبل }نوبت معاینه بدنی بود , نوبت به قباد رسید : دو پزشک نظامی اورا معاینه کردند , معاینه تمام شد , وپزشن اولی گفت : لباس ات را بپوش !؟ قباد سرگرم پوشیدن لباس بود که پزشک سومی وارد شد وچیزی درگوش دو پزشک قبلی گُفت , وسپس از قباد پرسید : آقا پسر معدل کاتبی ات چند است ؟ و قباد گفت بالاتر از 15 . { در یک لحظه : قباد اندیشید: معدل ؟! به پزشک چه ربطی دارد ؟ ومشام سگی اش : بوی مشکوکی را شنید!؟} , دکتر سوم به دکترهای معاینه کننده گُفت : دکتر یه معاینه دیگر انجام دهید . او غافل بود که با چه جانور باهوشی {قباد} سرو کار دارد . در مغاینه اول : پذیرشش از نطر پزشکی به او اعلام شد ه بود , ودر معاینه سفارشی دوم : بعلت ابتلا به : واریکوسِل : مردود ؟! دردی آشنا , که از 27 و28 مرداد 32 , در دلش جا خوش کرده بود ؟! با شدتی بیشتر به سراغ اش آ مد ؟؟!! و به یاد پوز خند : خان کوتوله افتاد , و جمله مبهم او ....... قباد به امور استخدام رفت و جریان حادثه را گزارش نمود و با پس گرفتن مدارک , عازم خرم آباد لرستان شد , چرا که به تعداد واحد های مستقل ارتش , دبیرستان نظام دایر شده بود . ******** خرم آباد لرستان ***************** در خرم آباد بدون هیچ مشکلی در دبیرستان نظام پذیرفته شد و از اول مهر 1337 ، برابر روش جاری با لباس دبیرستان نظام که باسردوشی آبی و باند آ بی شلوار و آرم کلاه ، به نام کو کارد ، که به احتمال قوی وازه ای روسی و میراث قزاقی رضا شاه باشد ، در دبیرستان دولتی سعدی ، سال چهارم رشته ریاضی را آغاز نمود .
به علت جوان بودن آموزش و پرورش ، در خرم آباد که مرکز استان بود ، کلاس ششم رشته ریاضی وجود نداشت . وسال آخر دبیرستان را باید به کرمانشاه میرفتیم . اما دو رشته ظبیعی و ادبی بود .
*** موقیعت ساختمان { آسایشگاه } دبیرستان *** در ضلع غربی شهر ، در ابتدای یال کوه ، ساختمان ، شامل سه اطاق خواب ، اسلحه خانه ، انبار و دفتر فرمانده قرارداشت ، ورو به میدان اسب دوانی لشکر بنام : منوچهر آباد ، که دبیرستان پهلوی هم در ضلع شمال همین میدان ساخته شده بود . فرمانده دبیرستان نظام ستوان ملک معزی بود که علاوه بر فرماندهی ، آجودان فرمانده لشکر هم بود ، که در روز های جمعه به همراه دختر نوجوان ف. ل. برای تمرین اسب سواری به آنجا می آمدند .
در باره چگونگی درس ، تدریس ، و نحوه آموزش ، در دبیرستان پهلوی ، در حافظه قباد ، مشکل خاصی وجود ندارد و او درآن سال هم علاوه بر شاگرد اولی کلاس ، در استان هم رتبه نفر دومی را بدست آورد . نکته ای که باید مورد توجه خوانندگان قرار گیرد ، این است که در اینجا دو دبیرستان موجود نیست ، بلکه ، دانش آموزان دبیرستان نظام لشکر ، با لباس ویژه به همراه دانش آموزان غیر نظامی ، در سر کلاس در س حاضر میشدند واز نظر تحصیلی هیچ تفاوتی با دیگران نداشتند ، مثلا سه نفر مردودی پار سال ، که سردوشی داشتند با تازه وارد ها که قباد وهم دوره های جدید { بدون سردوشی } ، ادامه تحصیل میدادند . **** گیو ، : سرباز وطیفه لشگر خرم آباد ***
گیو ، پس از محروم شدن از ادامه تحصیل ، پس از مدتی کا ر در حروف چینی چاپ خانه در تهران ، با احصاریه نظام وظیفه در دفتر گروهان محل خدمت اش به عنوان منشی فرمانده ، مشغول خدمت بود . در آن زمان ، شاید نود در صد سربازان بی سواد بودند وشغل منشی گروهان مهم محسوب میشد . وبا سظح اطلاعات سیاسی اش ، ونحوه صحبت کردن اش ، مورد توجه افسران ودرجه داران بود . با لو رفتن شبکه نظامی حزب کمونیست ایرا ن { حزب توده } ، در زمان حکومت نطامی ، او ودو ستان اش در سینما به هنگام نواختن سرود شاهنشاهی از صندلی هایشان بلند نمیشوند و چند روزی هم در باز داشت به سر میبرند. اما او در این مورد به قباد وهمشهری های سربازش چیزی نگفته بود ، شاید می اندیشید که نکند باعث لطمه زدن به سر نوشت خدمتی قباد بشود . ******** وضعیت داخلی دانش آموزان دبیرستان نظام ، در امور نظامی و بازیهای جوانی ! ******
آن سه نفر دانش آموز مردودی ، با داشتن سر دوشی ، سمت ارشدیت داشتند وارشد گروهان وسایر مشاغل کمک به فرمانده را عهده دار بودند ، وروشهای ورزیده کردن تازه وارد ها را که تقلیدی از دانشجویان داشکده افسری بود ، پیاده میکردند. کودن ترین شان ،که بیشتر همه از سر دوشی اش سوئ استفاده میکرد ، با کمترین بهانه ، دستور میداد گالن آب بیست لیتری را بالای سر بگیریم و یک پایمان را هم بالا نگه داریم و تا مقاومت بدن مان تمام نمی شد ، بیماری { دیگر آزازی ایشان تسکین نمی یافت . قباد در دانشکده افسری از این آدم بیمار تر ، فراوان خواهد دید ، نکته ای که باعث اشاره به این آدم شده این است که او سال بعد هم مردود شد وبعدها در سال / 61 اورا بادرجه استوار دومی دیده بود ، وقباد سرهنگ بود /با سابقه مشاغل حساس . به هیچوجه قصد به رخ کشیدن درجه وبی ارزش گردن استواردومی در کار نیست ، بلکه این بیمار باید آدمهائی را {چون سرباز}داشته باشد تا با دستور دادن و قدرت نمائی منیت پوشالی خود را ارضا نماید.قباد در کردستان استوار های دلاوری را میشناخت که سرگرد رئیس اش در مقایسه با او : بی لیاقت محسوب میشد. **** دبیرستان نطام لشکر کرمانشاه **** سال تحصیلی پایان یافت و تعدادی از هم دوره های قباد مردود شدند ودر خرم آباد ماندند وبقیه با کامیون ارتش از راه الیشتر -نور آباد به کرمانشاه اعزام شدند و در خوابگاه دبیرستان نظام واقع در چند قدمی میدان فردوسی ، وسایل وتجهیزات تحویل گرفتند ،و با آغاز سال تحصیلی در دبیرستان شاهپور در کلاس ششم ریاصی به ادامه تحصیل مشغول شوند . کرمانشاه شهری بزرگ تر و شرایط خوابگاه ومحیط تحصیلی متفاوت بود. ازجمله ، باد وبودِ ژست های پهلوان بازی ، فرهنگ مرسوم شهر بود واین فرهنگ قلابی در محیط خوابگاه هم به چشم میخورد ، جوانی و غرور جوانی !! اشاره به انسان است ، وقصد مقایسه هموطنانِ ساکن شهرها ی ایران . خوب وبد کردن در کار نیست !! در این راستا باند های قومیت ها ، کندوله ایها ، لُرها ,کرمانشاهی ها{دوگروه} ، نهاوندی+ملایریها +بروجردیها = جمعا یک باند و یکنفر تکرو وبی باند ، که او قباد بودوخودش! و نیازی به شرکت در باند بازی ، احساس نمیکرد !! او درسش را میخواند و هر روز پیش از نهار ورزش در باشگاه{ مسئول باشگاه ورزشی ایران کلید باشگاه را به قباد داده بود واو تک وتنها ورزش میکرد}وسپس تا خوابگاه برای نهار میدوید وساعت 1400 سرکلاس حاضر میشد . اینکه قباد عبارت پهلوان بازی را بکار میبَرَد ، این است که جربزه ورزش کردن را در هم دوره ها نمیدید و آنها از ترس همدیگر ادای پهلوانی را در میآوردند . قباد به این شناخت دست یافت که همه قلدر بازی های انسان ، ریشه در ترس دارد!؟ وهمه آدم کشها وقاتل ها ، ترسو ترین انسانها هستند ، مثل نوجوانی که سال 90 در تهران داداشی ، قوی ترین مرد ایران را باچاقو کشت . قاتل اعتراف میکند : ترسیدم یک مشت به من بزند بمیرم ؟! از ترس خوردن یک مُشت ، چاقوراتوی قلب آن پهلوان فرو کردم . داداشی هرگز به کسی تلنگری نزده بود !! ***** موازنه عادلانه !! ::::::: قباد ، باروایت این موازنه ، با گذشت 53 سال ، خنده اش میگیرد ! /جراکه از این فاصله زمانی ، دارد حرکت های معصونامه آن قباد نو جوان را تماشا میکند . دو گروه ، از باند های بچه گانه ، با بهانه ای بچه گانه ! در گیری فیزیکی پیدا کرده اند . قباد ، تلاش میکند آنان را آرام کند ، اما موفق نمی شود ! بزن بزن آغاز میشود . قباد تا به خودش می آید ، وسط معرکه و به نفع یک گروه دارد میجنگد . با اخطار ارشد سال پنجمی و ششمی ها و تهدید به اطلاع فرمانده رساندن ، ماجرا موقتا فیصله می یابد . چون اساسا بهانه دعوا مهم نبود . کار به خنده وشوخی میکشد . ارشد سال ششمی ها میگوید ، راستی هیچ متوجه حضور قباد بودید ؟ و رو به قباد میکند و می پرسد ، تو که عضو هیچ باند وگروهی نیستی ، تو دعوا چکاره بودی؟ قباد با خونسردی میگوید : من دیدم یک طرف پنج نفر بودند وطرف مقابل هفت نفر ، منهم به طرفداری گروه کمتر {5نفره} وارد دعواشدم . وهمه با صدای بلند میخندیدند ، ازکار صادقانه قباد !! قباد باهمه دوست بود وآنها میدانستند که اگر عدد 5و7 برعکس میشد ، جای قباد درگروه کمتر بود . ******** سال 1338 تمام شد ، تا پانز دهم فروردین 59 ، غیر از دانش آموزان باز داشتی کسی در خواب گاه نبود . قباد از روز هفتم به کر مانشاه رفت ، تا مروری داشته باشد بر در س ها ! باغ های اطراف میدان فردوسی ، بکر و دور از هجوم ساخت وساز ، توام با تراوت بهار ، وسکوتی آرامش بخش ، پاتوق مناسبی برای قباد ایجاد کرده بود . او امرو ز ه ، علیرغم حاقطه قدرتمندش ، آن روزهارا مثل روئیائی دلنشین ، به همراه اندو هی مرموز ، مناسب سن وسال اش ، به خاطر می آورد . تمام روز درس هارا باز خوانی می کرد و یاد داشت هائی بر میداشت ، تا پایان فروردین کار مطالعه را به پایان رساند . هم کلاسی ها ، از اول اردیبهشت ، با شگرد های بسیار سختکیرانه ] مطالعه آزاد { اصطلاح آن روزگار } را آغاز کر ده بودند . ازنظر نام گذاری ، اردیبهشت را ، اُردی جَنِم { JANEM } می گفتند ، و اما : شگرد های مخصوص بجه های کرمانشاهی ، ابروها و موی سر هارا با تیغ تراشیده بودند ، تا از خجلت از خانه خارج نشوند ، در نتیجه درس بخوانند ! تعدادی از بجه ها ، سبیل شان را باتیغ زده بودند ، تا با استفاده از تعصب عامیانه مردم کرمانشاه ، بویژه جوان ها در مورد سبیل ، ازخانه خارح نشوند . متاسفانه ، هیجکدام از این کارها کمکی نکرد وبیشتر آن ها با تجدیدی زیاد در انتظار شهریور ماندند ! .
قباد ، تمام اردیبهشت را با تفریح و ورزش ورفتن به سینما کذرانید . بر نامه امتحانات طوری طراحی شده بود که دو روز فر صت بود برای رفع اِشکال ، وقباد از این فُرجه ، استفاده میکرد .
قضاوت جمعی نسبت به مردمان مقیم شهر ها ، رایج بود و هنوز درمیان توده عوام ، رایح است . در نهایت ، این گونه قضاوت ها به شکل جوک ، رسم خوش آیندی نیست ، اما عادت هائی را که خودم شاهد بودم ، کتمان نمیشود کرد . ازجمله رقابت ناجوان مردانه در کشتی و تحصیل !! اگر هم وطنان کر مانشاهی ، با نگاه معرفت جویانه ،به مساله نگاه بفرمایند{ که محافل دراویش در آنزمان مورد عنایت مردم بود، ومعیار معرفت! به دور از تعصب قبیله ای است ! }کسی دلخور نمیشود .
در روز های امتحانات نهائی ، ساعت را کوک میکردیم که بموقع سر جلسه برسیم . در یکی از این روز ها که امتخان بعد از طهری داشتیم ، از بجه های سال پنحمی مرا از خواب بیدار نمود وگفت : بدو که د یر شده ، نگاه ساعت کردم وگفتم : هنوز وقت داریم ، کفت ساعت ات دست کاری شده ، فعلا عحله کن ، بعدا برایت توضیح میدهم . شانس آوردم ودقیقه آخر رسیدم . وبعد از امتحان آ ن دانش آ موز ، که خودش کرمانشاهی بود گفت ، متاسفانه این رسم نا مردمی جند سالیست شایع شده ، حالا ساعت تو را دست کاری کرده اند ، عده ای ناجوانمرد ، مبلغی
پول به اوباش میدهند ، تا با دعوائی ساختگی رقیب را به کلانتری ببرند تا به جلسه امتحان نرسد ! یادر باشگاه ایران که ورزش میکنی ، روز تمرین کُشتی برو تا ببینی جند نفر را با گردنِ آسیب دیده میبینی ؟! پرسیدم ، گردن آسیب دیده در کشتی ممکن است بیش بیاید !
گفت تعدادی اندک در تمرین، همین طور است که میگوئی ، اما بیشترشان در حین تمرین ، عمدا مورد آسیب قرار میگیرند تا در مسابقه نتوانند شرکت کنند ، ونفربعدی { رقیب ضعیف تر}خود به خود به بازی های کشوری اعزام میشود ؟! این مساله را رئیس باشکاه ایران هم مورد تایید قرارداد . قرض از روایت این مرض : اناالانسان کان ضعیفا ! { کتاب مبین }مورد نظر بود ، که انسان اعم مورد خطاب است ، شهر و کشور هم مورد اشاره قر آن کریم نیست !! ******** ازجمله نهاوندی های نظامی که بخاطر نجابت اش در خاطر قباد مانده است ، ستوان سوم جواد سلگی است که متاسفانه بعلت بیماری قلبی جوانمرگ شد ، و تحت تاثیر این واقعه ، این گمان در ذهن قباد شکل گرفت ، که جوان های خوب وسر به زیر زودتر بر میگردند به : میعاد گاه حضرت عشق ؟! قباد می گوید : همسرم که یازده ساله بود/ و باسن کم ، رشد جسمی اش بیشتر از هم سالان اش بود . با توصیه خاله سمرقند { بانوی بانوان فامیل ، نامزد شده بودیم} . ودر روز سیزده فروردین ، پوران ، خو اننده رادیو ، اولین بار ترانه : گُل اومد ، بهار اومد ، من از تو دورم/ را خوانده بود و در سیزده به در ، رادیو ی مردم به گل گشت آمده کرمانشاه ، مرتب پخش میشد ، برای اولین بار ، طعم اندوهی لذت بخش را به قباد،می چشا نید . ]]]]]]]]] دیپلم ریاضی و حرکت به دانشکده افسری تهران [[[[[[[ متا سفا نه ، بیشتر هم کلا سی های نهاوندی ، از حمله مرحوم سرتیپ جمشید احمدی، ایرج شکوهی ، ناصر عباسی ، مردود شدند و حدود ده نفر ، با مینی بوسی قراضه به سمت تهران حرکت کردیم . بچه ها شاد بودند ، وهرکس نیم دانگ صدائی داشت با ترانه های لری و کردی و فارسی ، هنر نمائی مینمود . به بالای گردنه اسد آ باد رسیدیم ، نهار و نماز ، اما موقع سوار شدن یکی از بچه ها ، بدون ملاحظه ، چهار انگست دست چپ مرا لای درب مینی بوس گذاشت و درب سنکین را روی انگشتانم کوبید ! در اثر شدت درد از اسد آ باد تا تهران ، و بیست و جهار ساعت اول ورود به دانشکده افسری ، چیزی درخاطرم نمانده است . ***فضای دانشکده ا فسزی در شهریور 1329 *** در بدو ورود به دانشکده ، بازهم با دانشجویان تجدیدی و یا بازداشتی رو در روشدیم ، مارا آورده بودند که در یکماه مانده به کنکور خود را آماده کنیم ، چراکه رقبای آزاد ما در داخل خانه هایشان درس میخواندند وما گرفتار دانشجویان سادیستی تنبل { تجدیدی } و یا بی انضباط { بازداشتی } شده بودیم که مرتب به بهانه ورزیده کردن ما ، وقت ماراتلف میکردند **** کنکور رسید و از 650 نفر دانش آموز همه لشگرها تنها 60 نفر فبول شدند و به بقیه ابلاغ شد که یا خودتان را به دانشگاه نظامی معرفی کنید ویا با معافیت از سربازی بروید دنبال شغل غیر نظامی . دوره کیفیت ؟!! :::::::::::::: براستی ارتش نام این دوره ، یعنی دوره جهلم دانشکده را کیفیت : نام گزاری کرده بود ، من سعی میکنم دلیل این نام گذاری را ، و تفاوت اش را با دوره های پیش بشمارم . 1} برخلاف همیشه یک دهم از دانش آموزان دبیرستان نظام پذیرفته شدند . 2 } دانش آموزان نخبه را باکنکوری سخت از بیرون جذب نمودند 3 } فرمانده جدید دانشکده افسری کسی بود که با پهلوی دوم در دانسکده سَن سیر فرانسه هم کلاس بوده و افسری بسیار تشریفاتی بنام سرلشکر فریدون جَم . 4 }باشگاه شرافتی :::::::::: از اول سال تحصیلی 39 _ 40 / باشگاه و فروشگاه دانشجویان بدون حضور فروشنده خدمات میداد : وتنها اتیکِت قیمت و محل پرداخت وجه مشخص شده بود . تنها در ششماه اول 36 تومان کسر پرداخت ماهیانه داشت و همه دانشحویان ازاین حریان عصبانی بودند . مرخصی شرافتی :::::::::::: به دانشجوان تفهیم شده بود که هر زمان احتیاج به مرخضی بین هفته داشتید خودتان برگه مرخصی صادر و بجای فرمانده امضائ گنید و خودتان رفت و برگشت تان را کنترل کنید / لذا دژبان دم در هم هیچ کنترلی نخواهد داشت . گلاس رقص شبانه در سالن بالای فروشکاه :::::::::::::: همه دانشجویان اجازه داشتند دختران فامیل را برای آموزش رقص به دانشکده بیاورند برای رقص با سایر دانشجویا ن / که استقبال نشد و تعطیل گردید . آداب معاشرت ، و آموزش دستور غذا دادن ، و انعام به گارسون{ به فرانسه پیشخدمت میگویند } ، نحوه سِرو غذا ، و هر آنچه در ارتباط های رسمی لازم است ، آموزش داده میشد . در این کلاس، ما گروهان چهارمی ها ، برای اولین بار ابخند فرمانده مان را دیدیم / ایشان افسری بودند بسیار مواَدب و بسیار جدی و با انظباط بنام سروان هاشمی روان ، فکر میکنم پس از انقلاب ، در پاک سازی ار تش کمک میکر ده است / ایشان مسلمانی موئمن و افسری پاک بودند / لبخند ایشان اینگونه روی داد که میخواست بگوید :سر به این گُندگی را روی بشقاب نبرید بلکه قاشق به این کوچکی را به دهان نزدیک کنید که معجزه لبخند اتفاق افتاد . همه ما ایشان را قلبا دوست داشتیم .
سال اول دانشکده افسری دوره چهلم **** گروهان چهارم ، باداشتن فرمانده یادشده ، وضع مطلوبی داشت اماقبادبا سال سومی ها درگیری همیشگی داشت به نحوزیر : عصرجمعه است و دانشجویان سال سومی (خدایان دانشکده) منتظر شکار سال اولی بی سردوشی بودند . یکیشان جلوی شما سبز میشد : داشجو ! - این چیه دستت ؟ - این چمدان است - خیر این یک اسب اسب است - بله سرکار-سوار اسب ات بشو وجها رنعل برو : باد غب غب درقیافه دانشجو و حرف زور:برای دانشجویان غیر دبیرستان نظامی بسیار تحقیر آمیز مینمود اما در ارتش چرانداریم ، ودستور باید اجراشود. تورا به نفر بعدی پاس میدهند : دانشجو ! = بله سرکار ، شراب خدایان دانشکده را نوشیده ای ؟ - خیر سرکار = من به تو جامی مینوشانم ، انگشت اشاره به زمین ، حالا بچرخ .......بچرخ .......بچرخ ، بس و بلندشو و خبردار بایست ! سرت گیج میرود وتلو تلو میخوری وبه زمین ولو میشوی: آفرین ، شراب خدایان گله پا میکند .
سال سومی خودش خسته شده تورا به تازه نفس تری پاس میدهد: آفرین دانشجو ، دورساختمان را باگام هایت اندازه بگیر وبگو جند قدم است _چشم سرکار .........1....2....3..4//0.صدا نمیرسد......................... 110 تا سرکار _ آفرین ....این جوب کبریت را بگیر و بشمار چند جوب کبریت است ............................سال یکی بارنگ پریده و انگست های خون آلود میگوید ؟1124 در هیاهوی عصر جمعه ها ، سینه خیز و بشین و پاشو رفتار عادی برای ورزیده کردن سال یکمی ها عادی بود . قباد میدید که دانشجویان سال اولی باکفتن : خسته شده ام و، سرگروهبان آمار میگیرند خودرانجات و به آمار ساعت هفت میرسیدند . اماقباد مشگل سال سومی ها را بیماری دیگر آزاری ارزیابی و در
دبیرستان نظام هم میدید که آدم های بی لیاقت بازیگران اصلی هستند . بنابر روحیه یکد ندگی جوا نان روستا یی با آنان در گیر میشد ودر آن شبها سرگروهبان به دنبال قباد میگشت دوازده شب اورا از سال سومی ها تحویل میگرفت . دانشجو قباد را همه سادیسمی ها میشناختند ، او بااجرای دقیق دستورات ودر مقابل سوئال :خسته شدی؟ همیشه : نه ! میگفت . بنابراین بادشان را خالی میکرد ، آخرین سال سومی میپرسد : بگو خسته شدم وبرو درپاسخ میشنید: سرکار دانشجو ، شما نمیتوانی مراخسته کنی بگو بقیه گروهانتان هم بیایند(. حالا ساعت یک بامداد است ؛ از چهاربعد ازظهرشروع شده !! ) منبعد سال سومیها کمتر مزاحم قباد میشدند وبا دوتامانور اورا مرخص میکردند . ** درگیری با ارشد گروهان** ارشد گروهان ستوان سومی بود که در کنکور قبول شده بود ، بنابر سنت دانشکده دارای سردوشی بود وبسیار ازخودش ممنون ، توقع داشت مثل سال سومی ها باما مانور کند، درموردی به قباد تهمت دروغگوئی بست ، جوان شهرستانی خشمگین به ارشد حمله کرد وازاوخواست معذرت بخواهد وگرنه گوشمالی در انتظارت هست . نیم ساعت بعد سروان هاشمی روان قباد را احضار و ضمن نصیحت گفت : حق باشماست ولی بخاطر انظباط واحد باید از ارشد معذرت بخواهی . قباد قبول نکرد ، درنتیحه تنبیهی بشکل دویدن دورساختمان باتجهیزات کامل را به مدت جهل روزبعد از نهار . درتمام مدت فرمانده جلوی پنجره حاضر بود تا هر لحظه قباد متنبه شد بااعلام معذرت خواهی تنبیه قطع بشود.
نتیجه این شد که دانشجوی حساس به راست گوئی ودروغگوئی
نادر جعفری روزبهانی آبادان