دیگردرخویش نمی اندیشم !
بهتر بگویم ات ، بی اندیشه ام دیگر !
تنهادرخویش نگاه میکنم!
چنانکه به گِل ، چنانکه به گُل!
که گُل :
دربی اندیشه گی ام حتی ،مشام ام را معطر میکند،
و بوی خاک باران خورده هم ، بوی اندام مرادارد
وعطری اثیری : می پیچد ، درتمام هستی ام به هنگامه بی خودی.هایم! که من ! : در جوهرهِ سیال نادیدنی ام
که روح او است درحرکت ام !
و (من ) ! : تنها یک ادرس است ،
در هیچستان !
و هیچ ! : فقدانِ علائم ونشانه های....(نمودن) است : در یگانگی !!
علائم ونشانه ها : نیاز ساکنان (هویت ) ی است ،که :نیست!
***********************************
و ..این چنین است : رمز بی تابی های میراث میمونی آدمی !
که هیچ شاخه باروری ، اخساس باروری را ، دراو ، بیدار نمیکند
چراکه :در خاطره واژه باروری ،دیری است ،مرده است !
و شکفتن ،و تولدمکرر هم ،بامردگی ، کاری نیست!!
***********************
}
ج
ج
و
ج
چ
چ.