داود، در اواخر زندگی طالوت ( پیامبر بنی اسرائیل)و به اذن خداوند، به پادشاهی بنی اسرائیل برگزیده شدو در جنگ تن به تن با جالوت ، او را با فلاخن کشت و سپاه اش را شکست داد. او ، علاوه بر قدرت بدنی و حکومت عادلانه با مردم ، از صوتی بسیار گوش نواز برخوردار بود ،که در میان مخلوق بی نظیر بود . خداوند فرمود تا آهن در دستان اش نرم شود وبه این طریق ، دانش و صنعت آهن را به او آموخت . کوه ها و پرندگانرا بفرمود که به هنگام تلاوت زبور، با او هم آواز شوند ، به نحوی که وحوش، با شنیدن تلاوت او، از خوی ددمنشی خارج ورام دستان داودشاه میشدند. **** بسیار سجده میکردو در عبادت سخت کوش بود/ نیم روزهارا روزه میگرفت و شب ها را درعبادت بود. روزهارا سه قسمت کرده بود: روزی برای داوری بر بنی اسرائیل /روزی را در خلوت عبادت و روزی را باهمسران خویش گذراندن/ او 99 زن داشت . **** روزی از خداوند پرسید: چرافضیلت ابراهیم و اسحاق و یعقوب شامل حال اش نمیشود؟خداوند پاسخ داد که آن پیامبران در معرض آزمایشات و بلایای سخت دچار بوده اند :ابراهیم در آزمون قربانی کردن فرزند اش اسماعیل و..... و با این اوصاف مشمول عطایای ویزه من قرار گرفته اند. **** داود تفاضانمود: پرورد گارا،مراچون بلایای آنان عطافرما ، و از عطایای خود بهره مندم ساز/ و خداوند هشدار داد اورا، که تو در معرض امتحان قرار داری ، مواظب باش !!!(در قرآن کریم ، به این مطلب اشاره شده است ، در اشاره به آن برای رسول اکرم) . ***** روزی چند سپری شد ودر حالی که داود به نماز ایستاده بود، شیطان به شکل کبوتری طلائی جلوی پایش نشست، او نماز را برید و دست برد که اورا بگیرد ، اما کبوتر گام به گام اورا به دنبال خود میکشید ، تا به سوراخی داخل شد و داود دست برد که کبوتر را بگیرد/ اما او به پرواز در آمد و داود چشم به اسمان در تعقیب او /ناگهان در بالای پشت بامی ، زنی زیبا را دید که رخت میشست / زن بادیدن او : موی افشاند و بدن را پوشاند و این عمل ، شوق و رغبت داود را بیافزود. ****** داود از شوهر آن زن جویاشد ، گفتند در اردوگاهی جنگی است / بنام اهریا / داود به فرمانده اردو گاه سفارش نمود تا اورا به جنگ بفرستد / اهریا در سه جنگ پیروز برگشت و درجنگ چهارم کشته شد !!! و پس از مرگ شوهر ، زن را به همسری گرفت . **** مدتی گذشت، داود در عبادت گاه با چهارصد محافظ به نماز ایساده بود ، سر از سجده بر داشت و دونفر را روبروی خود دید و ترسید که آنان چگونه وارد شده اند ؟ /داود پرسید در پی چه کاری آمده اید؟/ یکی از آن دو گفت : ما دو برادریم ، من یک گوسفند دارم واو میخواهد آنرا از من بگیرد تا گوسفندان خوداش صدتا بشود : بین ما داوری کنید / داود رو به برادر دیگر نمود و گفت این ستم است و من اجازه نمیدهم و تنبیه ات میکنم/ آن مرد گفت داود شاه باید تنبیه شود / چراکه تو 99 زن داشتی واهریا یک زن داشت و تو اورا به کشتن دادی تا زن اش را بگیری تا تعداد زن هایت صدتا بشود / داود سربلند کرد ، اما کسی را ندید/ دانست که در آزمایش مورد پذیرش خداوند قرار نگرفته است . ***** او به سجده افتاد ؛ در مدت چهل روز از آب اشک هایش سبزه هائی روئید که سر او را پوشانید . به درگاه خداوند نالید : پیشانی ام ورم کرده و چشمانم خشکیده اما هنوز گناهم پابرجاست /خداوند فرمود : برخیز ، تو را در قبال دادن بهشت به اهریا بخشیدم ؟؟ داود گناهش را در کف دست اش نوشته بود و هروقت آن را میدید به لرزه می افتاد .
تاریخ طبری -جلد دوم، برداشت آزاد.