-
انسان ها لحظه به لحظه کوچک و کوچک تر میشوند {و آخرین انسان به شکل مورچه است }/نیچه . وباعرض معذرت از موحود پر تلاشی که مورجه نامیده میشود .
کسی نزد استاد شناخت درونی اش رفت و گفت : از زندگی سیر شده ام چراکه کسیرا که دوست میداشته ام قرار ازدواج را به هم زده وبا دیگری ازدواج کرده است . استاد گفت : باهم قدمی در اطراف بزنیم ، شاید تغییر مثبتی در تو حادث شود . به مرکزی برای بیماران آسیب دیده روانی رسیدند . استاد گفت تصادفا به جائی د ید نی رسیده ایم ، مسئول تیمارستان استاد را می شناخت و گاهی از تجربیات استاد برای بهبودی آسیب دیدگان بهره میگرفت . به اطاق اول وارد شدند . مردی جوان بسته به زنجیر ،سرش را به دیوار میزد و مدام نامی نا مفهوم را زمزمه میکرد . استاد از روان پزشک پرسید : این مرد کیست وچه میگوید ؟ گفت این مرد عاشق زنی بنام ماری بوده اما ماری با کس دیگری ازدواج میکند و این حوان مدام نام او راتکرار میکند . در ابتدای ورود همیشه سرش خون آ لود بود و گریه میکرد ، خوشبختانه دیگر رمقی ندارد و اشک چشم هایش خشک شده است ! به اطاق دوم وارد شدند ، مردی حوان با فحش و نفرین ، بادودست توی سرش میزد و نامی رآ تکرار میکرد استاد پرسید : این کیست و جه میگوید ؟ / پزشک گفت این مرد کسی است که با نامزد بیمار اطاق اول که نام اش ماری است ازدواج کرده ومدام به او وخودش فحش ونفرین میفرستد !؟ استاد از پزشک تشکر کرد وراه کوچه را پیش گرفتند ا استاد نگاهی به شاگردش نمود ، چهره شاگرد چهره زمان ورود نبود ، از یاس و در هم ریختگی خبری نبود ، آرامشی عمیق شبیه کسیکه ممکن بود به پرتگاهی هولناک سقوط کند اما در یک لحظه به عمق فاجعه آگاه میشود و پس از استراحتی کو تاه و نوشیدن فنجانی آب ، غرق نشاط و شکر گزاری میشود ، میمانست !! ***** زن جوان ، از شهری مذهبی و رشد یافته در خانواده ای پای بند سنت های شریف و زیبای خانوادگی ، بامردی شهرستانی و بی پیرایه ازدواج میکند . مرد تکنیسین برق در یک شرکت در بیرجند مشغول کار است . زندگی را با سادگی و صفای خاص ایرانی مسلمان آغاز میکنند . شاهد ، که اوهم تکنیسین شرکت مز بور است به بیرجند منتقل میشود و در ارتباط کاری با مرد این خانواده آشنا و با لمس سادگی و بی شیله پیله بودن اش به او علاقمند میشود و رفت و آمد دو خانواده برقرار می شود . شاهد ، اند ک اند ک ، با شنیدن حرف های همسرش از تغییرات رفتاری مثل لباس ، آرایش ،حجاب و... در همسر همکار صاف وساده خود باخبر می شود . این تغییرات با مرخصی های همکار به تهران ، هم آهنگی دارد و هر بار ، باسوقاتی تازه ازریتم زندگی در تهران { خانواده همسرش به تهران آمده اند } وسیله همسر همکار ، روبرو میشوند . آن زن جوان مذهبی سنتی و شهرستانی ، به یک خانم آلا مُد ! و مد رن تبدیل شده است ، اما مرد ، همان است که بود ! / زن با تغییر نام سنتی به : {نام هنرپیشه سکسی فیلم های دهه شصت } ، همه بله های ظاهری را در مد تی کوتاه طی میکند !! ****** آن زن ، انگیزه ها ، و روش های ترقی و پیشرفت خود را ، برای همسر شاهد ، مو به مو روایت میکند : تا هنکامی که خانواده پدری در شهرستان بودند همه چیز به روال عادی می چرخید ، از سه سال پیش به تهران آ مد ند و خواهران ام شدیدا در ارتباط با دیگران کم می آوردند وبا شروع همرنگ شدن آن ها با محیط زنانگی ، هروقت به تهران می آمدم ، سرکوفت هائی را که آ نان از دیگران شنیده بودند ، به من تلقین میکردند ، جملاتی مثل : تو اُمُلی ، تو عقب افتاده ای ، دهاتی بد بختی که از مُد وامروزی بودن !چیزی نمی فهمد ، شعور استفاده از جوانی ات را یاد نگرفته ای ، تا کی میخواهی با آ ن شوهر دهاتی ات سسرکنی ؟ این همه حوان با حال و آتشین ، در چاتانوگای شمرون ، سرپُلِ تجریش ، و توی سینما ها بغل دستت نشسته وتو کوری ، آنهارا نمی بینی و........... !!! در ادامه : به خودم گفتم : باید بلند شوی ، تو ازهمه زیباتر وتوئیگی{ لاغر و خوش اندام} تری ، بجنب ، باید روی همه را کم کنی . به شوهر دل پاک ام گفتم :میخواهم درس بخوانم ، انگلیسی ام خوب نیست و.... / پذیرفت و بسیار خوشحال شد و گفت : غصه تنهائی مرا نخور ، من پشتیبانِ تَم / خود ت هرجه صلاح میدانی انحام بده . ***** کلاس هارا از فنون آرایش صورت آغاز نمودم ، با آخرین مارک های خارجی لوازم آرایش و نحوه استفاده آن ها ، سپس آخرین مُد لباس های تحریک آمیز ، تمرین لبخند ها و حرکت چشم و ابرو ، راه رفتن ها در موقعیت های گوناگون ، سپس تجربه عملی در نحوه اثر گزاری روی مردان ، تا نوجوانان ، همه را با علاقه ای حریصانه ، آموختم . ****** کلاس رقص : از کلاس های مختلف مردانه و زنانه ، هرچه بود آموختم ، تانگو ، والس ، چاچا، تویست ، رقص های کافه ای ویژه تهرانی های اصیل!! کتاب تویست : داغم کن ر. اعتمادی و ترانه های روز گوگوش و سوسن و عهدیه از زبان فروزان . مکالمات روز مره انگلیسی : برخورد اولیه ، تعارفات ، قرار گذاشتن DATE ، در رستوران ، منو ، دستور غذا ، آداب غذاخوردن با انتلکتوئل ها و ....... ! ******** به جائی رسیدم که خواهران و دوستان اعتراف کردند که من از همه سَرَ م !! حالا با دست پُر برگشته ام . ومیخواهم تجربیاتم را به دوستانم یاد بدهم ! ***** خانم میچرخید توی محدوده امن روابط خانوادگی ، چتری و پوششی برای تونل زدن و اشاعه طاعونی که خودش به آن مبتلا بود اما این بیماری خانمان برانداز را پیشرفت می انگاشت . عاقبت برادر یکی از خانم هارا به تور انداخت . کاش ماجرا به این بازی خیانت بار بسنده میگشت . آمدند تا آبروشوئی را { یاد واژه پول شوئی ! } سامان دهند ، خواهر نوجوان خانم طاعونی را عاشق برادر نوجوان پسره کردند ! و آن بیچارگان را به عقد ازدواجی رندانه وادار کردند . به نظر میرسد ، آن دو به بازیجه شدن خود و اعمال شیطانی - طاعونی آگاه میشوند وپس از شش ماه طلاق !! معصومانی که در شناسنامه شان مُهر طلاق خورده و سر نوشت آینده آن ها فدای .......؟ میشود . ******* خدایا ، فدای صبرت بشوم ، تنها تو میدانی که این موشهای طاعونی تا کجا را آلوده کرده اند **** دست دعا بسوی تو دارم ، آی عشق /دست دعا بسوی تو دارم / مویه هایم را تنها ، در ساحت تو میخوانم .